MY FAITH

به وبلاگ من خوش آمدید

طبقه بندی موضوعی

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حدیث نفس» ثبت شده است

در دو قسمت قبلی قوای نفس ،قوای طبیعی وحیوانی موردبحث قرار دادیم و درقسمت پایانی و سوم به قوای نفسانی می پردازیم .

قوای نفسانی

قوای نفسانی  بدن  منشأ و مبدأ و باعث ظهور و صدور حسّ و حرکت و ادراک صور و معانى است.

مبدأ و مصدر ظهور و صدور افعال آن، دماغ است که از اعضاء مرکبّه است. و آلت و خادم آن، اعصاب‌اند که از اعضاء مفرده‌اند .

nafsani

قوای نفسانی به دو قوّت تقسیم می شود: قوای محرّکه(حرکت) و قوای مدرکه(حس) .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۰
م.ر.زارعی

قوای حیوانی

قوای حیوانی قوایی هستند که وجود آن در اعضا سبب می شود که اعضا آماده قبول حس و حرکت شوند و مرکب او روح حیوانى است و آلت او حرارت غریزى.
بدون آن قوای نفسانی که عامل حس وحرکت هستند ،نمی توانند کار خود را انجام دهند .

قواى حیوانی منشأ و مبدأ و باعث حیات کل بدن است .
کانون و مصدر ظهور و صدور افعال آن، قلب است و آلت و خادم آن، شرائین است. و با کمک همین شرائین به همه اعضای بدن می رسد .

وظیفه قوای حیوانی، حیات بخشى و زنده نگه داشتن کلّ اعضا ، و مهیا داشتن بدن براى قبول قوه و روح نفسانى و طبیعى است . و نهایتا باعث ایجاد حرکت ،انرژی و اعمال حیاتی می شود .

نکته : روح حیوانى شدید الحرارة است به همین دلیل نیاز به انبساط و انقباض قلب و شرائین دارد و این انقباض آن‌ها براى ترویح روح به نسیم بارد خنک، و اخراج بخارهای حارّۀ دخانیه می باشد و لذا، دایم محتاج به ترویح است و ریه، شرائین و قصبۀ ریه، خادم ترویحِ آن‌اند که اگر لحظه اى هواى بارد بدان نرسد، محترق مى‌گردد ، رسیدن نسیم بارد ، از طریق دهان و هم بینى و همه منافذ تمام بدن صورت می گیرد.


منابع: 

   قانون
دروس معرفت نفس

مفرح القلوب

کشف المراد شرح فارسی تجرید الاعتقاد 

لغتنامه دهخدا

ذخیره خوارزمشاهی

پرتونامه

قانونچه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۲
م.ر.زارعی

نفس انسان جوهری واحد است که برای انجام کارهای خود به قوای مختلفی نیاز دارد.
حکما و اطبا برای تسلط بیشتر و درمان بیماریها ؛ این روح یا نفس واحد را با توجه به افعال آن به چند بخش تقسیم بندی کرده اند و مشخص نموده اند که هرقوا دارای چه افعالی هستند و مکان آن در کجا می باشد.

به عبارت دیگر نفس دارای قوایی است که انسان و هم غیر انسان در آن شریکند و هر قوایى منشاء نوعى کردار است و هر کنشى از قوه‌اى سرمى‌زند.

قوای نفس

دلایل وجود قوا

دلیل بر وجود قوا  ظهور فعل است، زیرا که وجود فعل بدون مبدأ محال است.

 و دلیل دیگر آن که بدن با سایر اجسام در جسمیت مشترک است  اما با این حال از بدن آثارى ظاهر مى‌شود که در اجسام دیگر ظاهر نمی شود و این آثار بوجود نمی ایند مگر اینکه پای چیزی به جز جسم در میان باشد ، زیرا که اگر تنها جسمیت بود همه اجسام باید در آن مشترک باشند . در صورتی که چنین نیست.

 به عقیدۀ طبیبان قوائى که سبب کنش‌ها می شوند عبارتند از:

١ - قوای طبیعى  2- قوای حیوانى  3- قوای نفسانى

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۵۲
م.ر.زارعی

ای نفس،
           تلخی صبر حلاوت راحت بر دهد، و حلاوت اضطراب و شتاب بردن  تلخی خستگی بردهد.
ای نفس،
          صبر و ثبات اندوز بر پرستیدن یک خدای، جل جلاله و عظم شانه، تا خوشی زندگی یابی و راحتت بزرگ بود، و ازان بپرهیز که ملول و ضجر باشی، که اگر از حدّ یگانگی بیرون مانی، پس خدایانت بسیار شوند، و هرکه را خدایان بسیار باشند پرستش بسیارش لازم شود، و رنج و خستگیش سخت بود، و اندوهانش فراوان باشند، و نفسش پراگنده گردد و در پراگندگی هلاک شود.

 


منبع : یَـنْبوعُ الحَیـاة

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۴۵
م.ر.زارعی

«مطالبی که در ادامه خواهید خواند از کتاب جامع الحکمتین حکیم ناصر خسرو قبادیانی می باشد . حکیم در این جملات به بهترین شکل ، اهم مطالب فلسفه،منطق ، طبیعیات،الاهیات و غیره رادر کوتاهترین جملات توضیح داده است .»

پس گوییم که شناخت مر چیزها را بحقیقت بشناخت حدود آن چیزها باشد، از بهر آنک چیزها همه بدو نوع است و بیش نیست اعنى یا  بسایط است یا مرکّبات است ، و مرکّبات را بحقیقت آنگاه توان شناختن که آن چیزها که ترکیب مرکّب از آن باشد، شناخته شود، و بسایط را بدان توان شناختن که صفتهاء خاصّ آن شناخته شود یکان‌یکان. و مثال آن از مرکّبات چنان است  که گوییم: اگر کسى گوید حقیقت «گل» چیست؟ گوییم: آب با خاک آمیخته است. اگر گوید: حقیقت «سکنگبین» چیست؟ گوییم: سرکه است با انگبین آمیخته. اگر گوید: حقیقت «تخت» چیست؟ گوییم: چوبست با صورت تخت یکى شده، و همچنین حدّ «حیوان» نفس است بجسد مقرون شده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۱
م.ر.زارعی

ای نفس،

                 سپردن راه نجات  از تو بود، و سپردن راه هلاک  هم از تو بدان قدر که شناخته‌ای و دانسته‌ای؛ اگر شناخت و دانش تو تا به محسوسات بود و بس، پس با آن گردی که دانسته‌ای،
و روی تو در آن بود، و بدان باز بسته شوی؛ و اگر شناخت و دانش تو به معقولات رسید، و آن را بر هر چه جز از وی گزیدی، پس بدان روی نهادی، و باز آن گردی، و بدان باز بسته شدی.
ای نفس، اینست سرای محسوسات و سرای معقولات، هر دو پیش تو و هر دو را آزمودی، برگزین هر کدام که خواهی بی‌دفعی و منعی، و برو سوی آنکه سودمندتر ترا؛ اگر درنگ در سرای حس دوست می‌داری، پس مقیم شو و استادگی نمای برآنچه شناختی و آزمودی، و اگر بودن در سرای عقل دوست‌تر داری، پس باید که بهنگام جدائی جستن از سرای حس راه رفتن سوی عقل بدانی، و منازل و مراتب آن را بشناسی یک‌یک پس از دیگر، تا آنگه که بآرام گاه اصل رسی، پس اگر زانست که تو این راه را دریافتی و دانستی پس یاد دار و فراموش مکن، و بر یاد داشتنش یاری جوی از روندگان این راه و آزمایندگان این کار، که ایشان باشند رهبران رهنمایان بدرست و چراغ در تاریکی.


منبع : یَـنْبوعُ الحَیـاة

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۹:۰۹
م.ر.زارعی

ای نفس،

  چون اعتبار بزرگ خواهی،باز گرد باندیشه سوی چیزی که همیشگی آن بی‌انجام بود وازلی غایت و مسافتش بی‌پایان، و آنچه مبدأ جملهٔ چیزهاست در آغاز پیدا شدنشان، و مدد بخشنده بگاه ناپدید شدنشان، و گسترانندهٔ چیزها و فرا گیرندهٔ آن، و پدید کنندهٔ ایشان و باز گردانندهٔ ایشان، و بنهنده و بردارندهٔ شان، و هست کننده و باقی دارنده شان، جمله‌ای پس از جمله‌ای، و فرعی پس از فرعی.


منبع : یَـنْبوعُ الحَیـاة

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۵
م.ر.زارعی

ای نفس،
          نبینی هر آنچه از خاک بود، چون سنگ و جز ازان، چون از هم گشوده شود بگوهر خاک باز شود که اصل و مأوای اوست، چنانکه اگر پاره‌ای از خاک برگیری، و از نشیب خاک سوی بالا براندازی، و بگذاری آن را، در حال بشتاب سوی مأوی و اصل خود باز گردد؛ و همچنین همهٔ آبها را همی بینیم که بجنبش سوی گوهر بزرگتر همی گرایند تا باز دارنده‌ای نبود، چون جویهای روان سوی دریا؛ و همچنین جز آب، چون آتش که همی رود سوی بالا و عنصر خود. پس چون این چیزها که عقل و تمییز ندارند، و جنبش ایشان جنبش بی‌خبرانست، میل دارند سوی شرف و عز و نیروی خود، و باز می‌گرایند از دوری جستن از وطن خود، پس چه بود ترا، ای نفس، که با خرد و تمییز که داری، از وطن و مأوای شرف و عزّ خود گریزانی؟ و دوری از اصل و منشأ خود را دوست همی داری، و درنگ نمودن در سرای غربت، و مذلّت و خواری کشیدن، اختیار کرده‌ای، از برای چیست؟ بطبعست این اختیار ترا یا بعقل؟ اگر بطبعست چون طبیعت شود در افعال و بازگشت بعنصر خود، و اگر بعقل گزیده‌ای در عقل کی بود اختیار غربت بر مأوی و وطن خود، و محل خساست بر محل شرف، و خواری و مذلّت کشیدن بر راحت و عزّ؟ و هر که در این رتبت بماند نه از رتبت طبع و مطبوعات بود، و نه در پایهٔ عقل و معقولات، و هر چه «در این» دو رتبت نیست ناچیز بود، و در شمار موجودات نیاید. پس این معانی را در خود بنگار، ای نفس، و بازگرد بعقل سوی شرف بلندتر و محل اقصی.



منبع : یَـنْبوعُ الحَیـاة

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۳
م.ر.زارعی

ای نفس،
           تو امید داری که درنگ جوئی و تو در عالم کونْ باشی، و کدام آرام بود در عالم کونْ، که چیزها بر روی آب آرام و ثبات نیابد، و اگر بیارامد حالی نادر و غریب افتاده بود، باز چون آب در جنبش و موج آید آن آرام باطل گردد، و آنگه آرام و ثبات یابند که بمحل آرام و ثبات افتند، چون دف که از روی آب برگیری و بر زمین نهی، همچنین نفس تا در ره روش طبع بود آرام و سکون نیابد، و راحت و آسودگی نبیند، از آنکه عالم کونْ او را خسته دارد و از جهان خرد منقطع، و چون باز اصل و گوهر و مأوای خود رسد آرام گیرد و بیاساید از بدبختی غربت و مذلّت آن.

 


منبع : یَـنْبوعُ الحَیـاة

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۰
م.ر.زارعی

ای نفس،
         اگر آشامندهٔ شرابی یک شربت آب چشد بس بود او را در شناختن طبع آب بجمله؛ و یک جزو آزمودن از یک چیز، آزمودن تمام بود دانستن طبع کل را، و بینندهٔ یک مشت خاک، از خاک آن مایه بشناسد که بینندهٔ همهٔ خاک، و اگر چه رنگ خاک مختلف گردد گوهرش نگردد و یکی بود، و چون صحبت یک شخص از جماعتی که همه یک گوهر و سرشت باشند یافته شود، توان دانست که یکی از ایشان از جمله آگهی دهد، و اندک ایشان از بسیارشان نمودار بود.


منبع : یَـنْبوعُ الحَیـاة

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۲۸
م.ر.زارعی