خلط
در تعریف خلط گفته اند که : خلط جسم رطب و سیال بالفعلی است که غذا نخست به صورت آن در میآید .
برای درک بهتر از مفهوم خلط بهتر است کلمههاى موجود در تعریف را تبیین کنیم:
قول رطب برای احتراز از خلط نامیدن عظم و لحم و غضروف و امثال آن می باشد .
همچنین قول سیّال برای احتراز از خلط نامیدن شحم و مانند آن است .
قید رطب بالفعل جهت آن گفته شده است تا اعتراض نشود که صفرا و سودا را که یابس هستند خلط نتوان گفت زیرا که «مراد ازیبوست صفرا وسودا یبوست بالقوه است» و «مراد از رطوبت خلط رطوبت بالفعل است».
همچنین جمله ی «غذا نخست به صورتِ آن در میآید» در تعریف ، ترجمه عبارت «یستحیل إلیه الغذاء أوّلا» می باشد که برای احتراز از خلط نامیدن کیلوس است . در عبارت یستحیل إلیه الغذاء تغییر ماهیتی غذا در تبدیل به خلط ، مورد نظر می باشد که این اتفاق در کیلوس معدی اتفاق نمی افتد . استحاله غذا به کیلوس در کیفیت است نه در ماهیت .
در کتاب ذخیره خوارزمشاهی درمورد خلط چنین آمده است که : خلط رطوبتی است اندر تن مردم، روان ، و جایگاه طبیعی مر آن را در رگها است و اندامها که میان آن تهی باشد مانند معده وجگر و سپرز و زهره و این خلط از غذا خیزد .
چگونگی به وجود آمدن خلط
غذایی که خورده میشود ابتدا وارد دهان میشود . در دهان غذا کاملاً جویده میشود و با آب دهان مخلوط میشود. جویدن غذا در دهان نوعى گوارش تلقى مىگردد، به دلیل این که سطح دهان به سطح معده پیوسته است، بلکه گویا یک سطح را تشکیل مىدهند، لذا در سطح دهان نیروى هاضمه از سوى معده مىباشد، پس هرگاه دهان با غذاى در حال جویده شدن تماس پیدا کند، در آن نوعى تغییر به وجود مىآورد و بزاق دهان نیز که از نضج و پختگى کافى برخوردار است و حاوى حرارت غریزى (از سوى معده) مىباشد در عمل گوارش آن را یارى مىدهد . به خاطر همین حرارت غریزی و قدرت هضم کنندگی است که گندم جویده شده در دهان مىتواند دملها و زخمها را نُضج آورد و طبیبان در این باره مىگویند: دلیل گوارش و هضم اندک در غذاى جویده شده در دهان، نبودن مزه و بوى پیشین در آن است (پس هضم و گوارش دهانى نیز وجود دارد) .
سپس غذا با ورود به معده، گوارش کامل مىیابد و این نه تنها به سبب حرارت معده بلکه به خاطرحرارت اعضاى پیرامون معده نیز می باشد. کبد از جانب راست ، طحال از جانب چپ ، پرده ثرب پیهاى(پرده صفاق) از سمت جلو و قلب از سمت بالا باعث گرم شدن معده مىگردند .
هرگاه غذا در معده گوارش نخستین یابد، به کمک آمیخته شدن با نوشیدنى به کیلوس تبدیل مىگردد ، پس از آن، بخش لطیف کیلوس از (انتهاى) معده و نیز از رودهها از راه رگهاى موسوم به ماساریقا به سمت کبد جذب مىگردد؛ ماساریقا، به رگهاى باریک و محکمى مىگویند که به طول همه روده پیوند خورده است.
کیلوس بعد از ماساریقا از طریق رگى به نام باب کبد، در کبد نفوذ مىنماید کیلوس در مجارى تنگ کبد ما عبور نمىکند مگر به مدد آمیخته شدن با آبى که بیشتر از نیاز بدن نوشیده مىشود، پس هرگاه بخش لطیف کیلوس در رشته رگهاى کبدى، پراکنده گردد، گویا تمامى کبد با تمامى کیلوس تماس یافته است، از این رو فعل کبد در کیلوس از شدت و سرعت بیشترى برخوردار خواهد بود و در این زمان کیلوس پخته مىگردد (هضم کبدى) .
از مثل این کیلوس در هر پخت کبدى، چیزى مانند کف و چیزى مانند دُردى حاصل مىگردد و چه بسا چیزى مایل به سوخته، اگر در پختن زیاده روى شود یا چیزى مانند خام، اگر در پختن قصور شود، حاصل مىگردد.
کف رویین، همان صفراست، و دُردى و ته نشین همان سوداست، این دو خلط طبیعى مىباشند.
آنچه سوخته، بخش لطیفش صفراى پست، و بخش کثیفش سوداى پست که دو خلط ناطبیعى مىباشند، و بخش ناپخته و خام، بلغم است، و اما صافى یافته از این مجموع که به خوبى نضج یافته، خلط خون مىباشد.
منابع :قانون
قانونچه
مفرح القلوب
ذخیره خوارزمشاهی
خلاصه الحکمه
یا علی التماس دعا