من کیستم ؟!
درس هفتم
وقتى چنین حالت اعنى خروج از عادت که در درس پیش گفته ایم برایم پیش آمد , مدتى در وضعى عجیب بودم که نمى توانم آن را به بیان قلم در آوردم و بقول شیخ شبسترى در گلشن راز :
که وصف آن به گفت و گو محال است که صاحب حال داند کان چه حال است
در آن حال به نوشتن جزوه اى به نام[ ( من کیستم]( خویشتن را تسکین مى دادم , اکنون پاره اى از آن جزوه را به حضور شما بازگو مى کنم : من کیستم من کجا بودم من کجا هستم من به کجا مى روم آیا کسى هست بگوید من کیستم ؟ !
آیا همیشه در اینجا بودم , که نبودم , آیا همیشه در اینجا هستم , که نیستم , آیا به اختیار خودم آمدم , که نیامدم , آیا به اختیار خودم هستم , که نیستم , آیا به اختیار خودم مى روم , که نمى روم , از کجا آمدم و به کجا مى روم , کیست این گره را بگشاید ؟ !
چرا گاهى شاد و گاهى ناشادم , از امرى خندان و از دیگرى گریانم , شادى چیست و اندوه چیست , خنده چیست و گریه چیست ؟ !
مى بینم , مى شنوم , حرف مى زنم , حفظ مى کنم , یاد مى گیرم , فراموش مى شود , به یاد مى آورم , ضبط مى شود , احساسات گوناگون دارم , ادراکات جور و اجور دارم , مى بویم , مى جویم , مى پویم , رد مى کنم , طلب مى کنم , اینها چیست چرا این حالات به من دست مى دهد , از کجا مى آید , و چرا مىآید , کیست این معما را حل کند ؟ !
چرا خوابم مى آید خواب چیست بیدار مى شوم بیدارى چیست چرا بیدار مى شوم چرا خوابم مى آید نه آن از دست من است و نه این , خواب مى بینم خواب دیدن چیست تشنه مى شوم آب مى خواهم , تشنگى چیست آب چیست ؟ !
اکنون که دارم مى نویسم به فکر فرو رفتم که من کیستم این کیست که اینجا نشسته و مى نویسد نطفه بود و رشد کرد و بدین صورت در آمد آن نطفه از کجا بود چرا به این صورت در آمد صورتى حیرت آور در آن نطفه چه بود تا بدینجا رسید در چه کارخانه اى صورتگرى شد و صورتگر چه کسى بود آیا موزون تر از این اندام و صورت مى شد یا بهتر از این وزیباتر از این نمى شد این نقشه از کیست و خود آن نقاشى چیره دست کیست و چگونه بر آبى به نام نطفه اینچنین صورتگرى کرد , آنهم صورت و نقشه اى که اگر بنا و ساختمان آن , و غرفه ها و طبقات اتاقهاى آن , و قوا و عمال وى , و ساکنان در اتاقها و غرفه هایش , و دستگاه گوارش و بینش , و طرح نقشه و پیاده شدن آن , و عروض احوال و اطوار و شؤون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و یکشب مى شود ولى آن افسانه است و این حقیقت ؟ !
وانگهى تنها من نیستم , جز من این همه صورتهاى شگرف و نقشه هاى بوالعجب از جانداران دریائى و صحرائى و از رستنیها و زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان و نظم و ترتیب حکم فرماى بر کشور وجود و وحدت صنع , وچهره زیبا و قدو قامت دلرباى پیکر هستى نیز هست که در هر یک آنها چه باید گفت و چه توان گفت و چه پرسشهائى بیش از پیش که در یک یک آنها پیش مىآید و در مجموع آنها عنوان مى توان کرد , حیرت اندرحیرت , حیرت اندر حیرت ؟ !
هر چه مى بینم متحرک و حرکت مى بینم , همه در حرکتند , زمین در حرکت و آسمان در حرکت , ماه و خورشید و ستارگان در حرکت , رستنیها در حرکت , شاید آب و هوا و خاک و دیگر جمادات هم در حرکت باشند و من بى خبر از حرکت آنها , چرا همه در حرکتند , چرا ؟ محرک آنها کیست ؟ آیا احتیاج به محرک دارند یا خود بخود بدون محرک در حرکتند ؟ اگر محرک داشته باشند آن محرک کیست و چگونه موجودى است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد که محرک این همه موجودات عظیم است ؟ ! آیا خودش هم متحرک است یا نه , اگر متحرک باشد محرک مى خواهد یا نه و اگر بخواهد محرک او چه کسى خواهد بود و همچنین سخن در آن محرک پیش مىآید و همچنین ؟ !
وانگهى این همه چرا در حرکتند اگر احتیاج نباشد حرکت نیست احتیاج این همه چیست آیا همه را یک حاجت است و یا داراى حاجتهاى گوناگونند و چون احتیاج است عجز و نقص است که به حرکت بدنبال کمال مى روند و در پى رفع نقص خودند آیا این همه موجودات مشهود ما ناقص اند و کامل نیستند چرا ناقص اند کامل تر از آنها کیست و خود آن کمال چیست ؟ ! و چون به دنبال کمال مى روند ناچار ادراک عجز و نقص و احتیاج خود کرده اند پس شعور دارند , توجه دارند , قوه درا که دارند , جان دارند , حقیقتى دارند که بدین فکر افتاده اند .
کودکان به مدرسه مى روند در حرکتند , خواهان علمند و به دنبال علم مى روند , درختان رشد مى کنند پس در حرکتند و به دنبال حقیقتى و کمالى رهسپارند , حیوانات همچنین , شاید جمادات هم اینچنین باشند که سنگى در رحم کوه کم کم گوهرى کانى گرانبها مى شود .
زمین را مى نگرم , ستارگان را مى بینم , بنى آدم را مشاهده مى کنم , حیوانات جورواجور که به چشم مى خورد , درختان گوناگون که دیده مى شود گلهاى رنگارنگ که به نظر مىآید , در همه مات و متحیر , با همه حرفهاى بسیار دارم .
هر گاه در مقابل آینه مى ایستم سخت در خود مى نگرم و به فکر فرو مى روم که تو کیستى و به کجا مى روى چه کسى تو را به این صورت شگفت در آورده است ؟ !
در پیرامون همین حال و موضوع قصیده اى به نام قصیده اطواریه گفتم که برخى از ابیات آن این است :
من چرا بیخبر از خویشتنم من کیم تا که بگویم که منم
من بدینجا ز چه رو آمده ام کیست تا کو بنماید وطنم
آخر الامر کجا خواهم شد چیست مرگ من و قبر و کفنم
باز از خویشتن اندر عجبم چیست این الفت جانم به تنم
گاه بینم که در این دار وجود یا همه همدمم و همسخنم
گاه انسانم و گه حیوانم گاه افرشته و گه اهرمنم
گاه افسرده چو بو تیمارم گاه چون طوطى شکر شکنم
گاه چون با قلم اندر گنگى گاه سحبان فصیح زمنم
گاه صدبار فروتر ز خزف گاه پیرایه در عدنم
گاه در چینم و در ما چینم گاه در ملک ختا و ختنم
گاه بنشسته سر کوه بلند گاه در دامن دشت و دمنم
گاه چون جغدک ویرانه نشین گاه چون بلبل مست چمنم
گاه در نکبت خود غوطه ورم گاه بینم حسن اندر حسنم
منبع:کتاب معرفت نفس (دفتر اول درس هفتم)